دنيا دو روزه
دنيا دو روزه
AHVAZ WEB 
قالب وبلاگ
نويسندگان
آخرين مطالب
لینک دوستان

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان دنیا دو روزه و آدرس saeednima.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد. با لینک کردن بازدید خود را افزایش دهید دوست دار شما سعید و نیما





متن پیش رو بخش‌هایی از سخنرانی شهید سپهبد صیاد شیرازی 125 روز قبل از شهادت ایشان و در تاریخ 15/9/1377 است که در جلسه شب خاطره مسجد جامع قلهک تهران ایراد شده و برای نخستین بار در اسفند ماه 88 در ویژه نامه رمز عبور روزنامه ایران منتشر شد. رجانیوز در ساگرد عملیات غرور آفرین مرصاد، به بازنشر این روایت تاریخی می پردازد:

 

سیر نبردهای رزمندگان اسلام در دو دوره خلاصه می‌شود، یک دوره جنگ با ضدانقلاب و منافقین و دشمنان داخلی و یک دوره هم دوره هشت ساله دفاع مقدس.

 

در کردستان با کمک رزمندگان ارتشی، سپاهی، بسیجی کرد مسلمان شهرهای سنندج، مریوان، ایوان پیشمرگان دره، سقز، بانه، سردشت و بعدش هم اشنویه و بوکان در دوران فرماندهی و مسئولیت بنده، آزاد کردیم. یعنی این شهرها کاملاً دست ضدانقلاب بود، جاده‌ها و پادگان‌ها محاصره بود، به لطف خدا همگی آزاد شدند. در کردستان بودم که صداوسیما اعلام کرد که صیاد شیرازی شده فرمانده نیروی زمینی! آن موقع درجه حقیقی من سرگرد بود منتهی دو تا درجه افتخاری داده بودند که بتوانم فرماندهی بکنم. آمدم به جبهه جنوب، در جبهه جنوب اولین کاری که کردم در عرض دو سه روز قرارگاه کربلا را تشکیل دادیم، قرارگاه کربلا مرکز عملیات مشترک ارتش و سپاه پاسداران انقلاب اسلامی بود.

 

ما فهمیده بودیم که اگر بخواهیم پیروز شویم، باید همه با هم ید واحده باشیم، بلافاصله طرح‌هامان را ریختیم. به لطف خداوند عملیات‌ها را پشت سر هم شروع کردیم، عملیات طریق‌القدس و عملیات فتح المبین که دو هزار کیلومتر مربع از قلب رودخانه کرخه در شمال خوزستان آزاد شد، پادگان عین خوش و چنانه آنجا هم آزاد شد. حدود 16 هزار اسیر از دشمن در فتح المبین گرفتیم. عملیات بیت‌المقدس انجام شد که 6 هزار کیلومتر مربع از خاک ما آزاد شد، شهر خرمشهر هم آزاد شد و حدود 19هزار و 600 نفر اسیر گرفتیم. تا حدود چهار، پنج سال با همین فرماندهی نیروی زمینی در جبهه بودم، بعد وضعیتی شد که من خودم تقاضا کردم که مسئولیتم را عوض کنند که شدم نماینده امام‌(ره) در شورای عالی دفاع. باز به جبهه می‌رفتم.

 

سربازان ما را جارو کردند

 

به آخر جنگ که رسیده بودیم، چند روز قبل از عملیات مرصاد، دشمن سوءاستفاده کرد و در حالی که تازه قطعنامه 598 شورای امنیت را پذیرفته بودیم، عراقی‌ها سوءاستفاده کردند و ریختند از 14 محور در غرب کشور، آن‌هایی که با جغرافیا آشنا هستند از تنگ توشابه، بعد پاسگاه هدایت، پاسگاه خسروی، تنگ آب کهنه، تنگ آب نو، نفت شهر، خود سومار، سرنی بیاد به طرف مهران و تا خود مهران حدود 14 محور دشمن آمد حمله کرد و رزمندگان ما را دور زد. ما 40، 50 هزار تا اسیر از آن‌ها داشتیم آنها اسیر از ما کم داشتند یک دفعه تعداد بسیار زیادی اسیر گرفت. خیلی وحشتناک بود. از سوی دیگر دل‌های ما را غم گرفته بود، امام هم فرموده بود نجنگید، دیگر تمام شد، من در خانه بودم که ساعت 8:30 شب از ستاد کل به من زنگ زدند و گفتند که دشمن از سرپل ذهاب و گردنه پاتاق با سرعت جلو می‌آید، من گفتم خدایا کدام دشمن از یک محور سرش را انداخته پایین میاید! این چه جور دشمنی است؟! گفت: ما نمی‌دانیم، گفت رسیده‌اند به کرند و آنجا را هم گرفتند. بعد هم حرکت کرده به سمت اسلام آباد غرب، بعد هم کرمانشاه و همین طور دارد جلو می‌آید!

 

این چه دشمنی است؟ ما همچنین دشمنی ندیده بودیم که اینطور از یک جاده سرش را بیندازد پایین و بیاید جلو! گفتند به هر صورت ما نمی‌رسیم. گفتم: خب حالا شما چه می‌خواهید؟ گفتند: شما بیایید برویم منطقه. حواسمان پرت شده بود که این دشمن چیست؟ گفتم: فقط به هواپیما بگویید آماده باشد که با هواپیما برویم به طرف کرمانشاه. هواپیما را آماده کردند. ساعت 10:30 دقیقه به کرمانشاه رسیدیم. در کرمانشاه حالت فوق العاده‌ای بود، مردم از شدت وحشت بیرون از شهر ریخته بودند! جاده کرمانشاه- تاق بستان که تقریباً حالت بلوار دارد، پر از جمعیت بود. ساعت 1:30 شب پاسدارها آمدند وگفتند که ما در اسلام آباد بودیم که دیدیم منافقین آمدند. تازه فهمیدم که اینها منافقین هستند که کرند و اسلام آباد غرب را گرفتند. یک پادگانی در اسلام آباد بود که ارتشی‌ها آنجا نبودند. منافقین آمده بودند و پادگان ارتش را گرفتند. فرمانده پادگان که سرهنگ بود، مقاومت کرده بود، همانجا اعدامش کرده بودند. منافقین می‌خواستند به طرف کرمانشاه بیایند اما مردم از اسلام آباد تا کرما‌نشاه با هروسیله‌ای که داشتند از تراکتور و ماشین آمده بودند در جاده و راه را بند آورده بودند. اولین کسی که جلوی اینها را گرفت، خود مردم بودند.

 

خلبان‌ها فکر کردند منافقین خودی‌اند

 

آقای شمخانی آن موقع معاون عملیات ستاد کل بود و من وقتی به کرمانشاه رسیدم، آقای شمخانی آنجا بود. اول کار به من گفت: ما که کسی را نداریم که روی زمین دفاع کنیم، نیروهایمان همه توی جبهه‌های جنوب هستند. اینجا کسی را نداریم. به هوانیروز که پایگاهش همین نزدیکی است، زنگ بزن بگو ساعت 5 صبح آماده باشند که من بروم توجیهشان ‌کنم. با خلبان‌ها می‌رویم و حمله می‌کنیم؛ چون الآن روی زمین کسی را نداریم و با خلبان حمله می‌کنیم. آقای شمخانی زنگ زد به فرمانده هوانیروز و گفت که من شمخانی هستم. آن فرمانده هم جواب داد: من ارادت دارم به آقای شمخانی ولی از کجا بفهمم که شما شمخانی هستی و از منافقین نباشی؟ آقای شمخانی هر چه می‌گفت، آن فرمانده گوش نمی‌کرد. تلفن را داد به من، چون من با خلبان‌های هلیکوپترها مأموریت‌های زیادی رفته بودم، با اکثر آنها آشنا بودم. همین که زنگ زدم، آن فرمانده اسمش انصاری بود، گفتم: آقای انصاری صدای من را می‌شناسی؟ تا گفتم صدای من را می‌شناسی گفت سلام علیکم و احوالپرسی کرد. ساعت 5 صبح رفتیم. همه خلبان‌ها در پناهگاه آماده بودند. توجیهشان کردم که اوضاع در چه مرحله‌ای هست.

 

دو تا هلیکوپتر کبری و یک هلیکوپتر214 آماده شدند که با من برای شناسایی برویم و بعد بقیه بیایند. این دو تا کبری را داشتیم؛ خودمان توی هلیکوپتر 214 جلو نشستیم. گفتم: همین جور سر پایین برو جلو ببینیم، این منافقین کجایند. همین طور از روی جاده می‌رفتیم نگاه می‌کردیم، مردم سرگردان را می‌دیدیم. 25 کیلومتر که گذشتیم، رسیدیم به گردنه «چهار زبر» که الان، اسمش را گذاشته‌اند «گردنه مرصاد». من یک دفعه دیدم، وضعیت غیرعادی است، با خاک ریز جاده را بستند یک عده پشتش دارند با تفنگ دفاع می‌کنند. ملائکه و فرشتگان بودند! از کجا آمده بودند؟ کی به آنها مأموریت داده بود؟! معلوم نبود. هلیکوپتر داشت می‌رفت. یک دفعه نگاه کردم، مقابل آن طرف خاک ریز، پشت سر هم تانک، خودرو و نفربر همین جور چسبیده و همه معلوم بود مربوط به منافقین است و فشار می‌آورند تا از این خاک ریز رد بشوند. به خلبان‌ها گفتم: دور بزنید وگرنه ما را می‌زنند. به اینها گفتم: بروید از توی دشت. یعنی از بغل برویم؛ رفتیم از توی دشت از بغل، معلوم شد که حدود 3 تا 4 کیلومتر طول این ستون است. من کلاه گوشی داشتم. می‌توانستم صحبت کنم: به خلبان گفتم: اینها را می‌بینید؟ اینها دشمنند بروید شروع کنید به زدن تا بقیه هم برسند. خلبان‌های دو تا کبری‌ها رفتند به طرف ستون، دیدم هر دویشان برگشتند. من یک دفعه داد و بیدادم بلند شد، گفتم: چرا برگشتید؟ گفت: بابا! ما رفتیم جلو، دیدیم اینها هم خودی اند. چی چی بزنیم اینهارا؟! خوب اینها ایرانی بودند، دیگه مشخص بود که ظاهراً مثل خودی‌ها بودند و من هر چه سعی داشتم به آنها بفهمانم که بابا! اینها منافقند. گفتند: نه بابا! خودی را بزنیم! برای ما مسئله دارد؛ فردا دادگاه انقلاب، فلان. آخر عصبانی شدم، گفتم بنشین زمین. او هم نشست زمین. دیدیم حدوداً 500 متری ستون زرهی نشسته‌ایم و ما هم پیاده شدیم و من هم به خاطر این‌که درجه‌هایم مشخص نشود، از این بادگیرها پوشیده بودم، کلاهم را هم انداخته بودم توی هلیکوپتر. عصبانی بودم، ناراحت که چه جوری به اینها بفهمونم که این دشمن است؟! گفتم: بابا! من با این درجه‌ام مسئولم. آمدم که تو راحت بزنی؛ مسئولیت با منه. گفت: به خدا من می‌ترسم؛ من اگربزنم، اینها خودی اند، ما را می‌برند دادگاه انقلاب. حالا کار خدا را ببینید!

 

منافقین ناشی بودند

 

منافقین مثل این‌که متوجه بودند که ما داریم بحث می‌کنیم راجع به این‌که می‌خواهیم آنها را بزنیم، سرلوله توپ را به طرف ما نشانه گرفتند. من خودم توپچی بودم. اگر من می‌خواستم بزنم با اولین گلوله، مغز هلی کوپتر را می‌زدم. چون با توپ خیلی راحت می‌شود زد. فاصله با برد 20 کیلومتر می‌زنیم، حالا که فاصله 500 متری، خیلی راحت می‌شود زد. اینها مثل این‌که وارد هم نبودند، زدند. گلوله، 50 متری ما که به زمین خورد، من خوشحال شدم، چون دلیلی آمد که اینها خودی نیستند.

 

گفتم: دیدی خودی‌ها را؟ اینها بچه کرمانشاه بودند، با لهجه کرمانشاهی گفتند: به علی قسم الآن حسابش را می‌رسیم. سوار هلی کوپتر شدند و رفتند. اولین راکتی که زد، کار خدا بود، اولین راکت خورد به ماشین مهمات شان خود ماشین منفجر شد. بعدهم این گلوله‌ها که داخل بود، مثل آتشفشان می‌رفت بالا. بعد هم اینها را هر چه می‌زدند، از این طرف، جایشان سبز می‌شدند، باز می‌آمدند. من دیگه به هلی کوپتر کبری گفتم: بچه ها! شماها بزنید؛ ما بریم به دنبال راه دیگه. چون فقط کافی نبود که از هوا بزنیم، باید کسی را از زمین گیر می‌آوردیم. ما دیگه رفتیم شناسایی کردیم؛ یک عده در سه راهی روانسر، یک عده در بیستون و فلاکپ، هرچه گردان بود، اینها را با هلی کوپتر سوار می‌کردیم، دور اینها می‌چیدیم. مثل کسی که با چکش می‌خواهد روی سندان بزند اول آزمایش می‌کند بعد می‌زند که درست بخورد. ما دیگر با خیال راحت دور آنها را گرفتیم. محاصره درست کردیم؛ نیروهای سپاه هم از خوزستان بعد از 24 ساعت رسید. نیروهای ارتش هم از محور ایلام آمد. حال باید حساب کنید از گردنه "چهار زبر" تا گردنه حسن آباد، پنج کیلومتر طولش است. همه اینها محاصره شدند ولی هر چه زده بودیم، باز جایش سبز شده بود. بعد از 24 ساعت با لطف خداوند، اینان چه عذابی دیدند... بعضی از آنها فراری می‌شدند توی این شیارهای ارتفاعات، که شیارها بسته بود، راه نداشت، هرچه انتظار می‌کشیدیم، نمی‌آمدند. می‌رفتیم دنبال آنها، می‌دیدیم مرده‌اند. اینها همه سیانور خوردند، خودشان را کشتند. توی اینها، دخترها مثلاً فرماندهی می‌کردند. از بیسیم‌ها شنیده می‌شد: زری، زری! من بگوشم. التماس، درخواست چه بکنند؟ اوضاع برای آنها خراب بود. ما دیدیم اینها هم منهدم شدند...

 

معجزه شد

 

بعد گفتیم، برویم دنباله اینها را ببندیم که فرار نکنند. باز دوباره دو تا هلی کوپتر کبری گیر آوردیم و یک هلی کوپتر 214، که رفتم به طرف گردنه پاتاق. از اسلام آباد رد می‌شدم، جاده را نگاه می‌کردم که ببینم منافقین چگونه رفت و آمد می‌کنند. دیدیم یک وانتی با سرعت دارد می‌رود. حقیقتش دلمون نیامد که این یکی از دستمون در برود؛ به خلبان کبری گفتم: از بغل با اون توپت -توپ 20میلی متری خوبی دارند از دو سه کیلومتری خوب می‌زند- یک رگباری بزن، ترتیبش را بده. گفت: اطاعت می‌شه. تا آمدم بجنبم، دیدم هلی کوپتر رفته بالای سرش، مثل این‌که می‌خواهد اینها را بگیرد، من گفتم: «جلو نرو زیرا اگر بروی جلو، می‌زنندت.» یک دفعه هلی کوپتر را زدند، دیدم هلی کوپتر رفت، خورد به زمین شخم زده. یک دود غلیظی مثل قارچ، بلند شد؛ مثل این‌که دود از کله ما بلند شد که‌ای کاش نگفته بودیم: برو! اشتباه کردم. حالا چکار کنیم؟ خلبان را نجات بدهم، ما را هم می‌زدند؛ آنجا پر منافق بود به هرصورت، خلبان‌ها را راضی کردم که برویم یک آزمایش کنیم، ببینیم می‌توانیم خلبان را نجات بدهیم. دیدیم هلی کوپتر دومی گفت: من توپم کار نمی‌کند، نمی‌توانم پشتیبانی کنم؛ برویم آنجا، می‌زنند. گفتم: هیچی، اینها که شهید شدند، برویم به طرف ادامه هدف. رفتیم محل را شناسایی کردیم. حدود یکی دو گردان نیرو را من توی گردنه پاتاق پیاده کردم و راه را بر آنها بستم که فرار نکنند. برگشتیم، شب شد. صبح ساعت 8 بود که من توی تاق بستان بودم.

 

یک دفعه، تلفن زنگ زد؛ فرماندهی هوانیروز گفت: فلان کس! دو تا خلبان پیش من هستند، دو تا خلبانی که دیروز گفتی شهید شدند. گفتم: چی؟ من خودم دیدم شهید شدند! گفت: آنها آمدند. بعد، خودمان را به خلبان‌ها رساندیم. تعریف کردند و گفتند: ما رفتیم آنها را از نزدیک کنترل کنیم، ما را زدند؛ سیستم‌های فرمان هلی کوپتر، قفل شد. یعنی دیگه کنترلی نبود. ما فقط با هنر خودمان، زدیم به خاک به صورت سینمال، که سقوط نکنیم. وقتی زدیم، یک دفعه دیدیم موتور دارد آتش می‌گیرد ولی ما زنده ایم. هنوز یکی از کابین‌ها باز می‌شد. لکن کابین دیگری باز نمی‌شد، قفل شده بود. شیشه‌اش را شکستیم، آمدیم بیرون، دوتایی از این دود استفاده کردیم و به طرف تپه مقابل فرار کردیم. بعد، منافقین که آمدند، دیدند جایمان خالی است، رد پایمان را دیدند و دیدند که ما داریم پای تپه می‌رویم. افتادند دنبال ما. بالای تپه رسیدیم. نه اسلحه‌ای داریم نه چیزی. خدایا! (شهادتین را می‌گفتیم). کار خدا، یک دفعه دیدیم از طرف ایلام دو تا کبری اصلاً چه جوری شد که یک دفعه آنجا پیدا شدند؟! آمدند به طرف جاده، شروع کردند به زدن اینها و آنها هم پا به فرار گذاشتند. حالا اینها از این طرف فرار می‌کنند، ما از اون طرف فرار می‌کنیم. ما هم از فرصت استفاده کردیم به طرف روستاهایی که فکر کردیم داخل آنها، دیگه منافق نیست، رفتیم. بعد، رسیدیم به روستا و خیالمان راحت شد که دیگر نجات پیدا کردیم. تا رفتیم توی روستا، مردم دور ما را گرفتند. منافقین! منافقین! گفتیم: بابا! ما خودی هستیم؛ ما خلبانیم. گفتند: نه، شما لباس خلبانی پوشیدید و شروع کردند به کتک زدن ما. کار خدا یکی از برادرهای سپاه آنجا پیدا شده، گفته: شما کی را دارید می‌زنید؟ کارتشان را ببینید. کارتمان را دیدند، گفتند: نه بابا! اینها خلبانند. شروع کردند روبوسی و پذیرایی گرم. صبح هم هلی کوپتر کبری آنجا پیدا شده بود. هلی کوپتر کمیته، ساعت 8 آنها را رسانده بود به محل پایگاه، که آنها را ما حالا دیدیم. به هرحال خداوند متعال در آخر این روز جنگ یا عملیات «مرصاد» به آن آیه شریفه، عمل کرد. که خداوند در آیه شریفه می‌فرماید: «با اینها بجنگید، من اینها را به دست شما عذاب می‌کنم و دل‌های مؤمن را شفا می‌دهم و به شما پیروزی می‌دهم.» (توبه-14) و نقطه آخر جنگ با پیروزی تمام شد که کثیف ترین و خبیث ترین دشمنان ما (منافقین) در اینجا به درک واصل شدند و پیروزی نهایی ما، یک پیروزی عظیمی بود.


نظرات شما عزیزان:

MJ
ساعت0:14---9 مرداد 1391
مرسی .

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
برچسب‌ها: <-TagName->
[ شنبه 7 مرداد 1391برچسب:خاطرات,شهدا,سپهبد,سپه بد,صیاد,شیرازی, صیاد شیرازی,جنگ,دفاع مقدس,دنیا دو روزه,دنیا,دو,روزه,دانلود,اهنگ,جدید,علی,لهراسبی,نشانه,نشانه ها,جدید,موزیک,اهنگ,دنیا,دو,روزه,mehdi ahmadvand del nashkan,آهنگ,جدید و فوق,العاده,زیبای,مهدی,احمدوند,با,نام,دل,نشکن,آهنگ,دل نشکن,از,مهدی,احمدوند,اهنگ,دل نشکن,مهدی,احمدوند,جدیترین,آهنگ,مهدی احمدوند,دانلود,آهنگ,جدید,مهدی,احمدوند,با نام,دل نشکن دل,نشکن,از,مهدی,احمد وند,دلتنگم,از,مهدی احمدوند,دلگیرم,یادم,باش,نزدیکم,باشی,کاش,غمگینم,می دونم,از قلبت,بیرونم,مهدی,احمد وند,آهنگ های سریال قلب یخی, آهگ های مازیار, اي خداي مهربون دلم گرفته, تیتراژ فیلم سرسپرده, تیتراژ قلب یخی, دانلود آهنگ دانلود,اهنگ,مازیار,فلاحی,موزیک,خدایا,دنیا دو روزه,دنیا,دو,روزه,دانلود,اهنگ,دیوونه,قفس,دیوانه,محمد,زارع,محمد زارع,موزیک,دیوونه از قفس پرید,دنیا دو روز,دنیا,دو,روزدانلود,اهنگ,بخشیدمت,بابک,جهانبخش,بابک جهانبخش,جدید,موزیک,دنیا,دو,روز,دنیا دو روز,دانلود,اهنگ,موزیک,جدید,مهدی,احمدوند,مهدیاحمدوند,سرعت,باوسه,کیفیت,صوتی,دنیا,دو,روزه,دنیا دو روزه,دانلود,سرعت ,کارای,موزیلا,فایر فاکس,دنیا دو روزه,بهرین,مرورگر,بتا,دانلودستان,دنیا,سرگرمی,کامپیوتر,رایانه,سعید,وب اموزشوفرهنگ,سرعت,سرعت دانلود,کافی,نت,طنز,دختر,پسر,اینترنت,طرح,زوج,فرد,مجرم,کاربران,الزامی,مشکلات,مملکت,طرح,جنس,شهروند,دنیا,دو,روزه,دنیا دو روزه,عکس,ماشین,جدید,ایران,خودرو,پیکان,پژو,وانت,دنیا,دو,روزه,شعر,شعر چه غمی چه غمساری,پیر,پیر مرد,دختر,بچه,باردار,دنیا,دو,روزه,شکار,داستان,طنز,باحال,اموزش,شنا,تظمینی,صد در صد,زوری,طنز,بیا,تو,دم,در,بده,دنیا,دو,روزه,طنز,زندگی,همیشه,خنده,بیا,تو,دم,در,بده,دنیا,دو,روزه,عشق,واقعی,تشخیص,ذهن,فکر,تفکر,درداور,زندگی,رابطه,بچگی,خاطرات,سادگی,نمکی,یاد,یادش,بخیر,طنز,رانندگی,خانم,اقا,طنز رانندگی,عابرپیاده,خدا,سرعت,ایین نامه,خط کشی,ماشین,علی,ایران,ایرانسل,همراه اول,شبکه,مشترک,مشترک گرامی,عمه,عمو,گرونی,طرح,مسابقه,عاشق,تفاوت,ترمز,ABS,معمولی,سگ,اب,دریا,تفاوت ترمز ای بی اس با معمولی,پژو و پراید,مرد,درست شدن,مواد,لازم,مردها,دانلود,سریع,اسان,لینک,ریکاوری,بازگرداندن اطلاعات,نرم افزار,پارتیشن,اطلاعات,فرمت,درایو,شعر,طنز,ماشین,نو,خواب,بوق,خرابه,خواب,اسرافیل,ماشین ,شعر ,عکس,طنز,خنده دار,رانندگی,خانم ها,رانندگی خانم ها,شعر ,طنز,خانم ها,هفت سین,باحال,شعر,طنز,کامیون,پشت ,آخر خنده,شعر طنز پشت کامیونی,شعر,طنز,کنکور,پشت,پشتکنکوری,تسکین ,کنکوری ها,تسکین درد پشت کنکوری ها,تفاوت,راه,رفتن,پسر,دختر,دنیا,دو,روزه,دنیا دو روزه,ترک,مادر,نامه,غضنفر,پول,کتشلوار,دردسر,دردسر عاشقی,مدیر,منشی,دفتر,کار,مسافرت,دنیا,دو,روزه,دنیا دو روزه,شعر,طنز,دنیا,دو,روزه,دنیا دو روزه,باشگاه,باشگاه بدن سازی,بدن سازی,دختر,پسر,عزیزم,خوشکلم,بامرام,دختر,پسر,تلفن,حرف زدن,خبر,مرگ,طریقه,زن,همسر,دکتر,سرگیجه,جومونگ,تسو,رستم,نبرد,حمام,حموم,پسر,اینترنت,پرسرعت,مزایا,تصادف,تلفات,تضمینی,ساعت,ساعت چنده,طنز,طنز ساعت,ترجمه,کلمات,انگلیسی,فارسی,دنیا,دو,روزه,دنیا دو روزه,تلفن,تلفن همراه,راهنما,راهنمای خرید تلفن همراه,شعر,طنز,دنیا,دو,روزه,دنیا دو روزه,شعر,شعر جدید طنز,شعر باز باران با ترانه,تفاوت,نیمرو,درست,کردن,اقایان,خانم,ها,در,چیست؟,دنیا,دو,روزه,دنیا دو روزه,سوالات,سوالات عشقی,سوالات عشقی باحال,دختر,پسر,فرق درس خواندن ,بهترین ,مطلب,تیر,ماه,,دختر,مادر,ترشیده ,دختر ترشیده ,دختر دم بخت,شعر,شعر دختر ترشیده,مردان,مردان و پسران,اس ام اس,اس ام اس رفاقت,اس ام اس رفاقت جدید,ضد,پسر,ضد دختر,جدید ضد دختر,اپدیت ضد دختر,همه چیز در مورد اهواز,اهواز,خوزستان,اطلاعات درباره اهواز,دعوا,جعر و بحث,تست,تست عشق,تست عشق واقعی,مردم,مردم طنز,طنز باحال,تست,تست شخصیت شناسی,تست شخصیت شناسی باحال,تست,تست هوش,تست هوش باحال,تست هوش توپ,چرا,چرا میخندی,مطلب فلسفی,خنده,گریه,میانبر,کیبرد,میانبر کیبرد کامپیوتر,پ ن پ,پ ن پ جدید,په نه په جدید,په نه په باحال,دنیا دو روزه پ ن پ,دنیا دو روزه په نه په,مجنون,لیلی,جملات,عاشقانه,دنیا,دو,روزه,مجنون,لیلی,جملات,عاشقانه,عشق,عاشقی,پسر,دختر,پند,باحال, اس ام اس,اس,ام,اس,اس ام اس جدید,اس ام اس باحال,اس ام اس توپ,اس ام اس قشنگ,برنامه,دانلود برنامه موبایل,دانلود فیلم,جدید,توپ توپ,عکس,عکس جدید,خنده,اخر خنده,عکس با حال دنیا دو روزه,دانلود اهنگ,دانلود اهنگ جدید,دانلود اهنگ شاد,دانلود اهنگ غمگین,شعر,شعر جدید,شعر جدید,شعر جدید طنز,شعر جدید طنز باحال,,دنیا دو روزه,دانلود,دانلود برنامه,دانلود جدیدترین برنامه های کامپیوتر,جدید,دانلود جدید,دانلود جدیدترین مطالب,دنیا,دنیا دو روزه,دنیا دو,ر,زه,سعید,سعید و نیما,اس ام اس,دختر,دختر و پسر,پسر,چت,چت روم,ترفن,ترفند جدید موبایل,ترفند باحال موبایل,جالبترین ترفند های موبایل,جدیدترین ترفند های موبایل,پیشواز,کدپیشواز,پیشواز جدید,کد اهنگ پیشواز جدید,کد اهنگ پیشواز توپ,عاشقانه,عاشقانه پند اموز,عاشقانه توپ,عاشقانه خفن,دانستنی,دانستنی ها,دانستنی ها جدید,دانستنی ها جدید توپ,دکتر,دکتر علی شریعتی,سخنان دکتر علی شریعتی,اس ام اس,اس ام اس تیکه دار,پیامک,پیامک تیکه دار,دخت,ضایع کردن دخترا,دخترا ضایع کردن,دنیا دو روزه,,دنیا,دو,روزه سعید,نیما,اس ام اس جدید,اس ام اس جدید هرچی بخوای,دانشجویی,اس ام اس دانشجویی,نیمه شب,اس ام اس نیمه شب,SMS,دنیا دو روزه,اس ام اس خداوند,خداوند,اس ام اس جدید,عشق,عاشقی,مطلب قشنگ,دانلود,دانلود اهنگ,دانلود اهنگ جدید,غضنفر,غضنفر جدید,90دنیا دو روزه,, ] [ 14:12 ] [ سعید نیما ]
.: Weblog Themes By Iran Skin :.

درباره وبلاگ

به نام خدا زندگی شاید آن لبخندی ست، که دریغش کردیم زندگی زمزمه پاک حیات ست، میان دو سکوت زندگی ، خاطره آمدن و رفتن ماست لحظه آمدن و رفتن ما، تنهایی ست من دلم می خواهد قدر این خاطره را دریابیم دوست من خوش اومدی. اینم بگم ما فقط گرد اورنده مطالب هستیم
امکانات وب

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:






با اين دكمه كاري نداشته باشيد!!

بهترين كدها در صبادانلود




در اين وبلاگ
در كل اينترنت